تصوف در عهدصفویه

 صفويه با آن که خود را از طريق نهضت صفويه به قدرت رسيدند (( صفويه )) را مخصوصا به اقسام سختی و خشونت تعقيب نمودند و به جلای وطن و نفی بلد و قتل و مواخذه محکوم کردند.

به علاوه اين هم که امروز گه گاه با حرارت بسيار تبليغ می کند که تصوف با تشيع تفاوت ندارد و به همين سبب قبل از نهضت صفویه تشيع از طریق صوفيه و مخصوصا به وسيله ی کبرويه در بين بعضی طبقات انتشار يافته بود و مخصوصا با وجود انتشاری که بعد از عهد غازان و ........ و حتی قبل از آن ها در بعضی بلاد ايران مثل قم و ساوه و کاشان و سبزوار و طوس و گيلان و حتی ری و اصفهان نصيب تشيع گشته بود. اما به کلی خالی از مبالغه هم نيست چرا که فقهاء و حتی متکلمان و حکمای  شيعه جز به ندرت مقالات صوفيه و طريقه ی تصوف را هموار همچون بدعت تلقی کرده اند و اکثر صوفيه ايران ، مخصوصا قبل از عهد تيمور و مغول مذهب سنت داشته اند.

زين الدين ابوبکر واصفی مولف بدیع الوقایع که از خراسان به سمرقند رفت . محیط خراسان را که در آن ، همه جا نسبت به خلفا و صحابه از جانب قزلباش سب و لعن می شد با محیط سمرقند که در آن خطبه ی جمع با ذکر خلفا و صحابه همراه بود با لحنی مقایسه و توصیف می کند . اما اظهار علاقه ی مشایخ کبرویه مثل علاء الدوله سمنانی و سید علی همدانی به علی بن ابیطالب ( ع ) و اهل بیت پیغمبر هر چند آن ها را در بعضی مبادی با تشیع نزدیک می کرد و تشیع اصطلاحی آن ها را الزام نمی کند و این اظهار محبت و اخلاص به علی و آل علی و ........ حتی به امام شافعی هم مسوب هست.

فخرالدین علی صفی پسر ملاحسین کاشفی هم که تاریخ و تذکره ی سلسله ........... را با نام رشحات عین الحیات ندوین و تصنیف کرد خود غالبا نسبت به ائمه شیعه با همین لحن تعظیم و تکریم سخن می گفت و ذکر ائمه اثنی عشر در کتاب لطایف الطوایف او طوری است که احتمال شیعه او را هم به ذهن خواننده می آورد. مشایخ کبرویه در عین آن که تشیع را رکن عمده ی دولت خویش ساختند ، تصوف را رکن دیگر آن تلقی کردند ، و در نهضت انقلابی آن ها بود که تصوف و تشیع به هم ................ یافته و نه متکلمان و فقهای قابل تلفیق باشد تلقی نکرده اند.

در حقیقت عنصر تشیع که پایگاه اصلی حکومت صفوی بود با ظهور شاه اسماعیل بلکه در تشیع در نزد پیروان آن ها ، بر رغم آن که در ظاهر و به صورت رسمی مذهب شیعه ی اثنی عشریه اعلام می شد ؛ صبغه ای از عقاید غلاه شیعه را همراه داشت و مریدان در وجود مرشد کامل صفوی به چشم تجسم الوهیت می دیدند و به هر حال کسانی که شیخ حیدر و پسرش اسماعیل را شیخ و پیرو و مرشد کامل خویش می شمردند ، به انکار و تخطئه فقها و حتی اظهار کراهت زبانی خود اسماعیل ، از این طریق اهمیت نمی دادند و مرشد خود را ظهور الهی و به منزله ی صاحب مقام و ولایت و وحی می شمردند. بعد از شاه اسماعیل یا لااقل در اواخر حیات وی بود که تدریجا با غلبه ی فقها بر امور که در دوره ی شاه طهماسب تا حدی نفوذ تشیع صفویه تعدیل یافت و در عین آن که همان اعتقاد مبالغه آمیز ظهور الوهیت در وجود شیخ در نزد جانسپاران قزلباش باقی ماند ، آن چه در خارج از حوزه ی ارتباط پیرو مریدی تبلیغ می شد تشیع اثنی عشری و در معنی فقهی و کلامی آن بود. فقهای اواخر عهد صفوی از جمله سید محمد نقیبی معروف به میرلوحی و کسانی که به تایید قول اهتمام کردند لازم دیدند با طعن بر ابومسلم مروزی و نفی تشیع او با تبلیغات صوفیه و با اقوال آن عده از علما که به خاطر تقویت اهداف سیاسی دولت صفوی تصوف آن ها را تایید ضمنی یا صریح می کردند ، به مبارزه پردازند مبنی بر همین نکته بود که قصه ی محمد حنیفه که منع از آن به علت آن که محمد فرزند امیرالمونین علی بود غیر ممکن به نظر می رسید.

از وسایل عمده برای ترویج فکر حلول و اتحاد و تناسخ بود . خلفای دارالارشاد اردبیل نشر قصه ی ابومسلم و محمد حنیفه بعضی مبادی غلاة را با تعالیم صوفیه به هم در آمیختند و در بین عوام ترویج و تلقین می نمودند . تلقین عقاید صوفیه و آراء منسوب به غلاة شیعه هواخواهان (( مرشد کامل )) دارالارشاد اردبیل را جهت خروج بر ظالمان اهل سنت و احقاق حق اهل بیت که صفویه از چند نسل قبل همه جااز اولاد آن ها و از سادات موسوی تلقی می شدند.

صوفیان ترکمان به سبب کلاه سرخ رنگ دوازده ترکی قزلباش خوانده می شدند غلاة حیدریه که شیخ حیدر پدر اسماعیل را حیدر ثانی و مظهر حیدر کرار [ علی بن ابیطالب ( ع ) ] تلقی می کرده اند ، با سایر صوفیه ی منسوب و مربوط به دستگاه دارالارشاد اردبیل در جهت استقرار سلطنت صفویه همکاری داشتند در باب وجود پاره ای عقاید و مبادی غلاة در نزد صوفیه قزلباش جای شک باقی نمی گذارد.

این که مقارن این ایام فضل الله بن روز بهان محمد خان شیبانی پادشاه ازبک را اما زمان و خلیفه ی الرحمان می خواند و خواجه ملا اصفهانی از سلطان عثمانی به عنوان کسی که (( خدا را و محمد را خلیفه )) است یاد می کرد ، نشان می دهد که طرز تلقی این صوفیان قزلباش از مظهریت و الوهیت شاه اسماعیل تا چه حدی می بایست موجب تحریک احساسات ضد شیعه در بین اهل سنت شده باشد اما محقق است که تلفیق بین دو عنصر تصوف و تشیع ، که به اسماعیل امکان داد تا دولت صفوی را سد راه توسعه ی عثمانی سازد بعد از وی مخصوصا در غلبه ای که فقهاء و مجتهدان در عهد شاه طهماسب اول در امور مربوط به حکومت یافتند ، تدریجا به انحلال گرایید.

صوفیان قدیم لاهیجانی بر سایر صوفیه برتری داشتند روسای سایر طوایف هم در عین صوفیگری با عنوان هایی از قبیل لله ی شیخ زاده خلیفه ی سلطان ، امیرالامراء ، بیگلری ، خان ، بیگ و سلطان مالک تیولها و سیور غالها بودند. تا زمان شاه عباس و حتی بعد از وی نیز غالبا در انتخاب امراء و رجال دولت به این که (( صوفی یکرنگ باشد )) اهمیت خاص داده می شد.

شاه که نزد صوفیان قدیم (( شیخ اغلی )) و (( صوفی اعظم )) و (( مرشد کامل )) تلقی می شد دقت فوق العاده ای نشان می داد تا کسانی که نسبت به وی وفاداری نمی ورزیدند (( از دایره ی صوفیگری خارج بوده ، صوفی از ناصوفی متمایز بوده باشد . )) در اوایل جلوس شاه طهماسب اول منازعات این امراء قدرت (( مرشد کامل )) را تهدید می کرد . با انتقال عنوان مرشد کامل از اسلاف به اخلاف در داخل سلسله ی صفویه تصوف آن ها تدریجا از صورت ارتباط با سلسله ی به صورت ارتباط با بیت و دودمان درآمد. چنان که تعیین خلیفه که نزد مشایخ قدیم معمول بود اما در دوره ی صفویه تقریبا سر مشق عمده ی سایر سلسله های معروف صوفیه ایران به استثنای ذهبیه واقع گشت.

سلسله ی نعمة اللهیه به سبب وصلت با خاندان صفویه در حوزه ی ولایت نفوذ فوق العاده ای به دست آورد و مریدان بسیار بر وی گرد آمدند. خاندان صوفی به سبب وصلت های گونه گون و متعدد با خاندان صوفی اعظم ، به صورت یک شاخه ی فرعی خاندان صفوی درآمد و دستگاه ارشاد درویشی آن هم در واقع تبدیل به دستگاه قدرت شاهزادگی شد . در هر حال قبل از تجدید حیات سلسله ی نعمة اللهی هر چند در ایران دستگاه ارشاد داشت خلافت آن موروثی و بیشتر به قدرت ظاهری متوقف بود و در تمام دوران صفوی ، سلسله ی شاه نعمة الله ولی هم مثل سلسله ی شیخ صفی از جلب مریدان بیشتر به حفظ و تحکیم قدرت ظاهری نظر داشت.

واقع طریقه ی نور بخش با وجود ظاهرا به سبب دعوی مهدویت خود سید محمد رونقی یافت و حتی مورد توجه شاه اسماعیل واقع گشت. خانقاه نوریه او در شیراز به وسیله ی پسرش شیخ زاده احمد لاهیجی هم یک چند فعالیت داشت. بعضی فقها و علمای معروف عصر ، مثل شیخ بهایی و ملامحسن فیض و میر محمد تقی شاهی را به این طریقه منسوب کرده اند، از لحاظ تاریخ و زمان نباید درست باشد.

چنان که مجلسی هم در عیت الحیوة ، سید محمد را در خود طعن و انکار شمرد و دعوی مهدویت او را هم از اتکای وی بر کتب صوفیه ناشی می دانست.

بدین گونه مشایخ خاندان نوربخشی ، مخصوصا در ولایت ری کسب قدرت کردند و عنوان شیخی و مریدی را وسیله ی ازدیاد نفوذ محلی یافتند. در واقع از وقتی صوفیه تصوف را ، وسیله نیل به قدرت ظاهری کدید مکرر مشایخ صوفیه و مدعیان ولایت و مهدویت کوشیدند تا از همین راه وسیله ای برای کسب قدرت بیابند.

نقطویه پیروان محمود پسیخانی ( وفات 831 ) بودند و چون محمود خود چندی از مریدان سید فضل الله حروفی بود و بعدها از او جدا شد و به همین سبب محمود مطرود خوانده شد ، نقطویان از بعضی جهات قایل به همان مبادی و اصول حروفیه بود . طریقه ی آن ها مبنی بر تاویل و حاکی از اباحه بود.

در زمان شاه طهماسب هده ای از نقطویه در حدود نطنز و کاشان و انجدان پیدا شدند و وی به قلع و قمع آن ها پرداخت. در قزوین درویش خسرو نامی که در نهان به این فرقه منسوب بود و در ظاهر داعیه ارشاد و دستگاه درویشی عادی داشت و خانقاه او در قزوین تدریجا چنان رونق یافت.

مع هذا این صوفیان خلیفه ی روملو حاکم مشهد و خلیفه سلطان شاملو حاکم سابق هرات و سایر روسا و صوفیه ی قزلباش ، صوفیگری را حلقه ی اتصال خویش با مرشد کامل تلقی می کردند و چون هر یک از طوایف قزلباش به وسیله ی خلیفه خویش با خلیفة الخلفه که از همان اوایل عهد صفوی همواره یک رابط و واسطه ی ارتباط بین صوفیان اویماقات با مرشد کامل بود مربوط ، و تا حدی تحت اشراف و تربیت او بودند به همان گونه که عنوان مرشد کامل در دودمان صفوی موروثی بود صوفیگری هم در خاندان این طوایف ارثی شد به هر حال خلفاء و رئیس آن ها که خلیفة الخلفا خوانده می شد نواب مرشد کامل محسوب می شدند عنوان (( پیره )) و (( امیره )) هم در ولایات گیلان و مازندران غالبا حاکی از ارتباط پیرو مریدی حکام آن نواحی با صوفی اعظم بود. با افراط کاری های روسای صوفیان و ناخرسندی هایی که فقها از اطوار آن ها داشتند و مخصوصا به دنبال بی اعتنایی ها و بد گمانی های شاه عباس اول در حق آن ها تدریجا صوفیه ی قزلباش از اهمیت و اعتبار افتادند.

صوفیان قزلباش صورت ظاهری از رابطه ی پیرو مریدی اوایل عهد صفوی را با دستگاه (( صوفی اعظم )) و شخص او حفظ کرده بودند و شامل عمده ی (( خلیفة الخلفه )) درین ایام آن بود که به (( دستور زمان شیخ صفی الدین اسحاق در شب های جمعه درویشان و صوفیان را در توحید خانه جمع و به ذکر کلمه ی لا اله الا الله بر طریق ذکر جلی مشغول دارد ، و در شب جمعه نان و حلوا و طعام و در سایر اوقات نان و طعام )) جهت آن ها بر وفق مقرری توزیع نماید.

سایر صوفیان که داعیه قدرت طلبی نداشتند و از احوال و اقوال آن ها نشانه ی اعراض از دنیا و توجه به عامل روحانی پیدا بود غالبا مورد توجه و تکریم عام و خاص هم بودند.

درویشان جلالی که از هند می آمدند ، گه گاه نزد عوام قلندر هم خوانده می شدند با آن که در واقع با قلندران قدیم ارتباط نداشتند . کار عمده ی آن ها درین دوره (( مداحی )) بود که آن را (( فرض )) می دانستند و در طی مسافرت های دایم خویش غالبا از نذور و مخصوصا از فتوح که حاصل (( پرسه )) شان بود معشیت می کردند. کشکول که از چوبی سبک و گاه از پوست کدو ساخته می شد با چماقی به نام منتشا و گه گاه با تبرزینی که بر دوش داشتند معروف آن ها بود. غالبا اگر تکیه و خانقاهی در جایی داشتند می بایست حاصل کشکول را در آن جا با مستحقان دیگر تقسیم کنند . نظامات سخت آن ها این اندازه اجازه می داد که هر گاه درویش خود به نان شب محتاج باشد بدان قدر از حاصل کشکول حق تصرف داشته باشد.

تصوف وجود معنوی آن از بین نرفت و از دو رکن عمده تصوف جنبه ی زهد آن که متضمن اجتناب از اعانت ظالمان عصر و التزام عزلت بود و در عمل توجه بعضی فقهاء و متشرعه واقع شد چنان که آن ها با اظهار زهد و ترک مرائده با حکام مثل قدمای صوفیه مورد تکریم عوام شدند و مریدانی پیدا کردند که به آن ها نیز مثل پیران صوفیه کرامات روحانی و مقامات صالحه و ملاقات با اولیاء و ائمه منسوب می نمودند و حتی عنوان شیخ که قبل از این ادوار غالبا اختصاص به پیران خانقاه داشت و در حق این گونه فقها به کار رفت و تدریجا فوق العاده رایج و غالب شد.

میرداماد با آن که در حکمت نظری طریقه ی مشائی داشت در حکمت عملی بیشتر به شیوه ی سلوک اهل اشراق گرایش نشان داد و در واقع حکمت مشائی و ذوق اشراقی را در تعلیم مکتب فلسفی اصفهان به هم می آمیخت . میل به تجربه ی (( خلع بدن )) که از شیخ یونانی فولطین منقولست و شیخ اشراق به افلاطون نسبت می دهد و خود وی در جذوات آن از فیثاغورث هم نقل می کند که آن چه طریقه ی اشراقی میر را با تصوف نزدیک می کند وحدت غایت است نه اتحاد در مراحل میانه و طرز سلوک چرا که وی صوفیه را ظاهرا به علت عدم توغل آن ها در حکمت بحثی شایسته توجه نمی دید.

ملاصدرا معروف به آخوند و صدرالمتالهین شاگرد میرداماد بود و به مبادی تعلیم صوفیه علاقه داشت و در حقیقت تصوف واقعی را همان تاله و (( حکمت )) می شمرد و نسبت به صوفیه ی عصر خویش با نظر انکار می نگریست و آن ها را در اکثر تصنیفات خویش مورد نقد و طعن می ساخت . در واقع ملاصدرا خود از اقوال غزالی و ابن عربی و مکتب قونوی و قیصری متاثر است. در خاتمه آن طریقه ی صوفیه را که جوع و صمت و شب بیداری و عزلت و ذکرست برای طالب راه حق توصیه می کند و مثل صوفیه تاکید می نماید که مال و جاه و تقلید و تعصب را می بایست به منزله ی حجاب راه تلقی کرد و در رفع آن ها کوشید و خاطر نشان می کند که وصول به این مقصد بی رهبری شیخ و مرشد ممکن نیست و باز تاکید می کند که صوفی واقعی احوال خود را از انظار مستور می دارد و آن ها که دعوی تصوف دارند و با سایر خلق در لذت ها و شهوت هایشان شرکت می کنند صوفی نیستند.

ملاصدرا در رساله ی عرشیه خاطر نشان می کند که علماء سوء فریفته ی سخنان باطل گشته اند و آن را علم و فقه و حکمت خوانده اند . وی در همین رساله یادآوری می کند که جز به نور مشکاة نبوت و باطل ولایت به مقصد نمی توان رسید نشان می دهد که طریقه ی خود او زهد و مکاشفه ای است بین مقصد شیخ اشراق و امام محمد غزالی.

فیاض شاگرد ملاصدرا و یک نقطه ی اشتراک او با غزالی تلقی اوست از تصوف به عنوان نهایت سیرعقلی ، وی در بحث از مسائل وجودی خاطر نشان می کند که تصوف جز حکمت مترقیه که به حد مشاهده تامه و عقلی محسوب است رسیده باشد چیزی نیست و این خود در واقع همان نهایت مرحله ی سلوک عقلی است که غزالی به آن دست می یابد.

مع هذا فرق بین عالم و عارف که در حقیقت بین طریق اهل کلام و حکمت با طریقه ی صوفیه است . بدین گونه بیان می کند که سلوک راه ظاهر و باطن عکس یکدیگرند چه سالک طریق عقل و استدلال ، اثبات اشیاء را مرتبه به مرتبه می کند تا برسد به آن چه علت نهایی اشیا است و خود علت موثری ندارد اما سالک راه باطن که طریق او طریق سلوک عارف است و در واقع اشیاء را مرتبه به مرتبه نفی می کند تا برسد به موجود باقی که در وجود نفی و فنا راه ندارد و بدین گونه سالک راه باطن به لذت مشاهده می رسد که ناشی از میل به مقام وصول و فناست و به اعتقاد لاهیجی هدف از دعوت انبیاء هم میل به همین مرتبه است و تا وقتی گرد و غبار ممکنات از پیش چشم یقین برنخیزد چیزی به گرد هم دیده نمی آید.

فیض درین در رساله ی الانصاف نشان می دهد که طوایف چهارگانه تنفلسفه ، متصوفه ، متکلمین و متعسفان من عندیین هر چهار گمراهند و اهل ضلال . فیض می گوید که من طریقه ی همگی را آزمودم و دریافتم که از آن ها جز گمراهی بر نمی آید. چرا که کتاب خدا را می گذارند و از کتب یونانی فیض می جویند هر کس غیر از راه قرآن وارد توحید شود هلاک خواهد شد. فیض تعلیم صوفیه را رد نمی کند عمل آن ها و در واقع دعویهای صوفیه ی عصر خویش را رد می کند.

شیخ بهایی هم صوفیه عمر را مستحق ملامت می شمرد.

مخافت فقها با متصوفه و حکماء و به طور بارزی تدرجا مزاحم فعالیت صوفیه و حکماء شد و البته این مخالفت بر خلاف آن چه گه گاه صوفیه ی متاخر ادعا کرده اند تنها ناشی از بیم و حسد و نگرانی از کساد دستگاه فقها نبود ، بلکه دعوی صوفیه در باب قطب و مقام ولایت که مخصوصا بعد از رواج مکتب ابن عربی در نزد متالهین و صوفیه عنوان می شد بدان گونه که معتقد آن ها بود با مبادی عقاید شیعه مغایر بنظر می رسید و اگر باب ولایت به وسیله ی اقطاب صوفیه مفتوح می شد مفهوم غیبت کبری انسداد باب ارتباط مستقیم با صاحب ولایت که امام عصر محسوب است البته نمی توانست قابل توجیه باشد . به علاوه چون مرشد و مربی و هادی و قائد واقعی خلق در نزد شیعه امام معصوم است و با وجود او تمسک به ارشاد و هدایت دیگران قابل تصور نمی نمود.

سلسله ذهبیه معروف به ذهبیه مرتضویه که مخالفانشان آن ها را ذهبیه اغتشاشیه خوانده اند به علت اخلاص در تشیع و تمسک به ولایت ائمه اثنی عشریه ، در تمام دوره ی صوفیه موفق به ادامه ی فعالیت و مخصوصا نفوذ در بین طبقات عامه و محترمه شدند. مشایخ این سلسله از همان اوایل عهد صفویه و بعد از انشعاب پیروان سید عبدالله برزش آبادی از یاران سید محمد نور بخش ، فعالیت خود را با همین نام در خراسان ادامه داده اند.